دیروز با دوستی حرف میزدم، یه حرف خیلی جالبی زد، گفت وقتی روزمرّگی هاتو که مینویسی حالا یا توی دفتر خاطرات یا توی وبلاگ، متوجه احساساتی میشی که حتا از به زبون آوردنشون میترسی! واقعا درسته! از صبح تا شب دائم احساساتی رو داریم که تا ننویسیم شاید از وجودشون غافل باشیم، یعنی یکجوری اونقدر قاطی چیزهای دیگهٔ ذهن و روحمون شدن که اصلا حس نمیشن.
داشتم با خودم فکر میکردم که شاید برای ترس از بیان همین حسها هستش که چند وقتیه ننوشتم.
چند روز پیش توی کلاس یوگا برای اولین بار مدیتیشن کردیم، اصولاً زیاد دوست ندارم مدیتیشن رو و چون عجول و کم حوصله هستم حوصلم سر میره در ضمن حالت تهوع میگیرم وقتی چشم هامو میبندم اگر قرار نباشه بخوابم!
کلاس که تموم شد یکی به مربی یوگا مون گفت که میخواسته تمرکز کنه و همش تو مغزش فکرشو که جاهای دیگه پرواز میکرده میکشید و میخواسته به چیزی فکر نکنه! بازم نکتهٔ جالبی بود، مگه چند تا مغز داریم؟ انگار مغزمون چند قسمت میشه و یه قسمت احتمالا دائم داره یه چیزائی رو قایم میکنه که بهش فکر نکنیم یا یه چیز هایی رو هی میگذاره جلومون تا فکر کنیم! چقدر توی خودمون باید ونباید داریم
Thursday
Wednesday
لذت پنهانی
حسابی سرم شلوغ است. ۸ ساعت سر کارم در روز، از دوشنبه تا جمعه. کارم در شهر دیگری است که تا خانه ۱ ساعت راه است. صبحها ۷:۳۰ از خانه بیرون میزنم که ۸:۳۰ سر کار باشم. ۵ هم از کار میزنم بیرون. ترم تابستان بسیار فشرده است دو روز هفته بعد از کار میروم دانشگاه، ۱ ساعت و اندی در راهم تا برسم آنجا و ۳ تا ۴ سات آنجا سر کلاس مینشینم و تا میرسم خانه فقط دوش میگیرم و کمی با همسر اختلاط میکنم و میروم میخوابم. دیروز بعد از کار رفتم برای دوست عزیزم هدیهٔ تولد گرفتم، یک ساعت طول کشید تا برایش توانستم دو کتاب انتخاب کنم. آمدم خانه همسرم غذای مورد علاقهام را گرفته بود (سوشی) سریع خوردم و رفتم سراغ طراحی برای امروز که ببرم سر کلاس. بعد از طراحی فیلم (دیستریکت ۹) رو دیدیم و من تا آخر فیلم به زور خودم را کشاندم بعد بیهوش شدم.
این وسط از دیروز ظهر که همکارم تکهای از نانش را به من داد که امتحان کنم همش در فکر این هستم که بروم نان فروشی نزدیک محل کارم و چند تا نان سبزیجات بخرم!
مشکل این است که بیشتر به چیزهای بیخود فکر میکنم این روزها به جای اینکه کمی به درسم ، برنامههای کاریم فکر کنم، بیشتر فکر خریدن و خوردن نان سبزیجاتم، یا اینکه دنبال کار بگردم وقت آزادم را کتاب میخوانم و به وبلاگها سر میزنم. به جای اینکه مطالب وبسیتام (وبسیت کاری ام) را بنویسم و آماده کنم در اینترنت دنبال دستور پخت کیک میگردم. شنبهها به جای درس خواندن، ترجیح میدهام با خواهرزادههایم فیلمهای بی سرو ته ببینم و بخندم.
احساس بیهودگی و وقت تلف کردن میکنم و شرمندهام که از این حالت لذت میبرم گاهی! قا یم میکنم این لذت بردنام را!
این وسط از دیروز ظهر که همکارم تکهای از نانش را به من داد که امتحان کنم همش در فکر این هستم که بروم نان فروشی نزدیک محل کارم و چند تا نان سبزیجات بخرم!
مشکل این است که بیشتر به چیزهای بیخود فکر میکنم این روزها به جای اینکه کمی به درسم ، برنامههای کاریم فکر کنم، بیشتر فکر خریدن و خوردن نان سبزیجاتم، یا اینکه دنبال کار بگردم وقت آزادم را کتاب میخوانم و به وبلاگها سر میزنم. به جای اینکه مطالب وبسیتام (وبسیت کاری ام) را بنویسم و آماده کنم در اینترنت دنبال دستور پخت کیک میگردم. شنبهها به جای درس خواندن، ترجیح میدهام با خواهرزادههایم فیلمهای بی سرو ته ببینم و بخندم.
احساس بیهودگی و وقت تلف کردن میکنم و شرمندهام که از این حالت لذت میبرم گاهی! قا یم میکنم این لذت بردنام را!
Tuesday
تنهایی مشترک
همیشه دغدهٔ دوست داشته ام! همیشه سعی کرده ام دوست خوبی باشم.بسیار پیش آمده که خانوادهام محکومم کرده به اینکه دوستانم را اولویت قرار دادهام. بسیار سرزنش شدهام در این مورد.
حالا بد از سی و یک سال زندگی بد از اینکه صمیمیترین رابطهٔ دوستیم نا فرجام ماند دائم با خودم در گیرم که شاید درست میگفتند، شاید نباید آن همه انرژی و وقت میگذاشتم ؟!
هفتهٔ پیش همسرم با هیجان زنگ زد که ۴ تا بلیط بیس بال برند شده، ۴۸ ساعت فکر کردیم و دیدیم کسی را نداریم که با خودمان ببریم، حتی برای بلیط مجانی هم کسی نیست که بیاید! تمام این مدت که فکر میکردم چه کسی را با خود ببریم در ذهنم همش این بود که اگر دوستی داشتیم قضیه فرق میکرد!
دوست یعنی کسی که حتی اگر بیس بال دوست نداشته باشد با تو بیاید چون در هر کجا و هرجا با تو لذت خواهد برد! دوست یعنی اینکه اول هر چیزو هر کاری برای هر تفریح و حتی غمی اول لیست قرار گرفته، یعنی همانی که منو همسرم نداریم!
همش خودمان را دلداری میدهیم که ما چون مهاجرت کرده ایم، کشور عوض کردهایم ، سن بعدی از ایران خارج شدیم، از دوستانمان جدا شدیم و... دیگر دوست پیدا کردن سخت است برایمان.
حقیقت این است که میترسم، میترسم که این تنهایی هیچ وقت یارو رفیقی پیدا نکند! میترسم که این خلأ پر نشود!
حالا بد از سی و یک سال زندگی بد از اینکه صمیمیترین رابطهٔ دوستیم نا فرجام ماند دائم با خودم در گیرم که شاید درست میگفتند، شاید نباید آن همه انرژی و وقت میگذاشتم ؟!
هفتهٔ پیش همسرم با هیجان زنگ زد که ۴ تا بلیط بیس بال برند شده، ۴۸ ساعت فکر کردیم و دیدیم کسی را نداریم که با خودمان ببریم، حتی برای بلیط مجانی هم کسی نیست که بیاید! تمام این مدت که فکر میکردم چه کسی را با خود ببریم در ذهنم همش این بود که اگر دوستی داشتیم قضیه فرق میکرد!
دوست یعنی کسی که حتی اگر بیس بال دوست نداشته باشد با تو بیاید چون در هر کجا و هرجا با تو لذت خواهد برد! دوست یعنی اینکه اول هر چیزو هر کاری برای هر تفریح و حتی غمی اول لیست قرار گرفته، یعنی همانی که منو همسرم نداریم!
همش خودمان را دلداری میدهیم که ما چون مهاجرت کرده ایم، کشور عوض کردهایم ، سن بعدی از ایران خارج شدیم، از دوستانمان جدا شدیم و... دیگر دوست پیدا کردن سخت است برایمان.
حقیقت این است که میترسم، میترسم که این تنهایی هیچ وقت یارو رفیقی پیدا نکند! میترسم که این خلأ پر نشود!
Friday
!من هم می رنجم
هیچ وقت عادت نداشتم غر بزنم. همیشه فکر میکردم بهترین خصوصیت اخلاقیام همین باشد. هیچ وقت هم عادت ندارم گله کنم یعنی آنقدر کم پیش میآید که باعث تعجب میشود. البته بد تر هم شدهام قبلترها بیشتر از حالا گله و شکایت میکردم گاهی غری هم شاید میزدم ولی به یمن مهاجرت و ۶ سال زندگی در غربت که سه سالش هم تنهایی مطلق بوده است همان اندک جسارت گله مندی را هم از ما گرفت! مهاجرت خیلی کارهای دیگر هم کرد که خوب اکثرا نتیجهاش مثبت بوده است. مثلا من بی صبر و تحمل را صبور کرد، خیلی صبور! یک زمانی باید جداگانه و مفصل در باب این مهاجرت بنویسم.احساس میکنم که علت این ساکت بودن و در برابر اتفاقات و رفتارها دم برنیاوردن این است که متاسفانه در اکثر موقع با برخورد شدید اطرافیان مواجه میشوی وقتی که انتقاد میکنی. حتا بعضی افراد ناراحت میشوند که چرا ازشان رنجیدی! میخواهم بگویم رنجشم را، میخواهم تعجب کنند، برایشان عادی میشود و من هم عادت میکنم که نریزم در دلم. تا نترکیده است باید شروع کنم
Wednesday
TIME MAGAZINE
چند روزیست که بحث رای دادن جهت انتخاب تأثیر گذارترین فرد سال برای مجلهٔ TIME مطرح شده است. در Facebook خبرهایش مرتب به روز میشود از دو روز پیش و امروز صبح دیدم که موسوی به رتبه ۱ رسید.
چیزی که بسیار تأسف آور است این است که دیدم بعضی افراد با افتخار اعلام کرده بودند که صد بار رأی داده اند و جایی چند روز پیش خواندم که شخصی نوشته بود مجله تیم چند بار رای دادن را اشکال نمیداند. واقعا هنوز هم هستند کسانی که باید بهشان اصول اخلاقی را گوشزد کرد؟ یعنی مجله TIME باید حتما بگوید و تاکید کند که چند بار رأی ندهید تا واقعا بفهمند که نباید بیشتر از یک بار رای داد؟ هیچ وقت آن سوی قضیه را فکر نمیکنند که به حقوق دیگران تجاوز کردند؟ نه فقط به حق شرکت کنندگان بلکه به حق رأی دهندگان، یعنی جای کس دیگر تصمیم گرفتند و بجایش رای دادهاند، آخر این اعتراضات با چه هدفی بود مگر نه اینکه به رای هایی که داده بوئد و به حساب نیامده بود اعتراض داشتید مگر نه اینکه به اینکه جای شما تصمیم گرفته بودند اعتراض داشتید؟ پس این چه رسوأ
در طی این اتفاقات اخیر، منظورم فعالیتهای در اعتراض به انتخبات است، واقعیتهای دردناکی از طرف جامعه برایم روشن میشود که بسیار شرمآور است. فکر نمیکنم با این سطح توجه و احترام به اخلاق بتوانیم جامعهای سالمی داشته باشیم. فقط میتوانم بگویم متاسفم.
چیزی که بسیار تأسف آور است این است که دیدم بعضی افراد با افتخار اعلام کرده بودند که صد بار رأی داده اند و جایی چند روز پیش خواندم که شخصی نوشته بود مجله تیم چند بار رای دادن را اشکال نمیداند. واقعا هنوز هم هستند کسانی که باید بهشان اصول اخلاقی را گوشزد کرد؟ یعنی مجله TIME باید حتما بگوید و تاکید کند که چند بار رأی ندهید تا واقعا بفهمند که نباید بیشتر از یک بار رای داد؟ هیچ وقت آن سوی قضیه را فکر نمیکنند که به حقوق دیگران تجاوز کردند؟ نه فقط به حق شرکت کنندگان بلکه به حق رأی دهندگان، یعنی جای کس دیگر تصمیم گرفتند و بجایش رای دادهاند، آخر این اعتراضات با چه هدفی بود مگر نه اینکه به رای هایی که داده بوئد و به حساب نیامده بود اعتراض داشتید مگر نه اینکه به اینکه جای شما تصمیم گرفته بودند اعتراض داشتید؟ پس این چه رسوأ
در طی این اتفاقات اخیر، منظورم فعالیتهای در اعتراض به انتخبات است، واقعیتهای دردناکی از طرف جامعه برایم روشن میشود که بسیار شرمآور است. فکر نمیکنم با این سطح توجه و احترام به اخلاق بتوانیم جامعهای سالمی داشته باشیم. فقط میتوانم بگویم متاسفم.
رابطه
من معتقدم که آدمها به هم جذب نمیشوند مگر اینکه نواقص اخلاقی مشترکی داشته باشند. شاید ظاهر قضیه اینطور به نظر بیاید که علایق و ایدههای مشترک دارند ولی در واقع خللها و کمبودها نقش بزرگتری در نزدیکی ادامها ایجاد میکنند
من غریبم
غربت یعنی همین که نزدیکترین شخص زندگیت را هم نتوانی شریک رازت کنی، یا اگر کردی سریع پشیمان شوی. یعنی همین که بین گفتن و نگفتن دردت به عزیزت گیر کنی، آخر سر هم نگویی چون مثلا صبوری!یعنی همین که مادرت فرسنگها دور باشد و نتوانی دردت را بگویی چون میترسی غصه بخورد. یعنی همین که دردت برای خودت هم نو باشد و حتا نتوانی هضمش کنی این غدهٔ جدید را. "این جملهٔ کیریستین ببن را خیلی دوست دارم:" گاهی چقدر کسانی که نزدیکان خود می نامیم از این واژه دورند
Subscribe to:
Posts (Atom)