کتاب کیمیا خاتون را تازه تمام کردم. به نظرم کتاب روان نوشته شده بود و من موضوع را دوست داشتم. فقط جای شعرهای ناب مولانا از دیوان شمس خالی بود.به نظرم نویسنده کمی بی سلیقه گی کرده چرا که بهترین وصف حال میتوانست شعرهایی از دیوان شمس باشد.
جایی در انتهای کتاب کیمیا خاتون از اطرفیانش گله میکند که چرا انسانها این چنینند تا وقتی که تو را خوشبخت میبینند سعی در این دارند که به طریقی آن را خدشه در کنند دائم میخهند به تو گوشزد کنند آنچه را که بابتش خوشحالی بی دوام است یا تو در اشتباهی یا........ ولی وقتی میفهمند که بدبختی دیگر به کارت کاری ندارند، دیگر میتوانند آرام سر جایشان بنشینند و بیچارگی ات را تماشا کنند
به راستی چند نفر هستند کسانی که ازشادیت شاد شوند یا از ناراحتیت غمگین؟ در مقابل چند نفر هستند که از ناراحتیت خوشحال میشوند ؟
Friday
Subscribe to:
Posts (Atom)