Thursday

یادم می‌‌آید روزهای من در سال ۲۰۰۴-۲۰۰۶( ۱۳۸۳-۱۳۸۵ شمسی‌) چقدر سخت گذشت! باورم نمی‌شود یعنی‌ چرا میشود باور می‌کنم که آن روز‌ها را گذراندم با آن همه سختی. یعنی‌ من بودم؟! نه حتما من الان من آن موقع نیست. این را مطمئنم. چقدر سخت بود مثل پوست انداختن. از پیله در آمدن تا پروانه شدن! نمیگویم الان پروانه‌ام ولی‌ این من کنونی بسیار بهتر از من قبلی‌ است. بالغ شده از پیله بیرون آماده دنیا را بهتر می‌بیند....
یادم میاید که صبحا در همان سالهای سخت با بغض بیدار میشدم. دارم با خودم فکر می‌کنم میدانی چقدر باید حالت بد باشد که صبح که بیدار میشوی بغض داشته باشی‌ بعد چند قطره گریه کنی‌ بعد خودت را به زور بکشانی دنبال زندگیت؟!
بله میدانم.
مبحث کار کردن زنها هم مثل بقیهٔ مباحث در جامعه ما دارای پیچیدگی‌‌های بسیاری است. اصولا ما ایرانیان دیدگاه بسیار متفاوتی نسبت به کار کردن زنها داریم.
نسل من در کودکی زن را (چه مادر چه همسایه و....) در آشپزخانه و کلا در خانه دیده است. درصد بالأی از همکلاسی‌های من مادران خانه در داشتند. در مدرسه یاد گرفتیم که مادر مسئول تربیت بچه‌ها است و به همین دلیل بهتر است که در خانه باشد. در همان دوران کودکی میدیدیم برای بچهأی که مادرانشان شاغل بودند دلسوزی میشد که مادر نیست که به بچه برسد و .....البته میدیدیم که زنی‌ که بیرون از خانه کار می‌کند فقط و فقط به دلیل زن بودنش کارهای خانه هم بر دوشش می‌باشد بر اساس قانونی‌ نانوشته میان زن و مرد.
در نوجوانی در گوشمان خواندند که حتما دانشگاه برو و درس بخوان هر چند میدیدیم زنانی که درس خوانده اند و در خانه نشسته اند.
جوان که شدیم دور و برمان پر بود از دختران تحصیلکرده از همان‌ها میشنیدیم که "فلانی نیاز مالی دارد که کار کند" یا " فلانی وضع شوهرش خوب است و کار نمیکند" یا کسی‌ که کار میکرد حتما به نحوی اعلام میکرد که "به پولش نیزی ندارم و همینجوری کار می‌کنم" حتا وضع از این هم بدتر بود تا حدی که تا وقتی‌ خانهٔ پدر بودیم اصلا فکر کار کردن به ذهنمان نمیرسید یعنی‌ کسر شان بود اگر کسی‌ کار میکرد معنی‌‌اش همان بود که وضع پدرش خوب نیست و نیاز مالی دارد که کار کند. یعنی‌ ارزش کار کردن زن یک ضد ارزش بود. ابتدای نوشته ام گفتم "مانند بقیه مباحث" به همین دلیل که معمولا ارزش‌ها در جامعه ما ضد ارزش هستند.
برای من که سالهای کودکی، نوجوانی و نیمه مهمی‌ از جوانیم را در آن محیط گذراندم طول کشید که فارغ از دیده‌ها و شنیده‌ها و بهتر بگویم آموزش‌های غلط شاغل بودن برایم ارزش بشود برایم فقط وقت پر کردن نباشد وقتی‌ مجرد بودم فقط پول دراوردن نباشد (که البته حتما یکی‌ از دلایلش هست) وقتی‌ متأهلم.
متاسفانه زنهای جامعه ما در خانهٔ پدر منتظر هستند تا شوهر کنند در خانهٔ شوهر آشپزی میکنند تا بچه در شوند تمام زندگیشان میشود بچه تا بزرگش کنند تا شوهرش بدهند یا برایش زن بگیرند بعد لابد نوه دار شوند و نوه را بزرگ کنند و... خلاصه زندگیشان در دیگران معنا پیدا می‌کند.
خوشحالم که میبینم زنان هم نسل من کار میکنند هرچند با مخالفت‌های همسرانشان، هرچند با وجود کار خانه که هنوز بر دوششان است که امیدوارم آن‌ نیز روزی از لیست وظائف زنان ما بر داشته شود.